هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 5 روز سن داره

هدیه آسمونی الی و علیرضا

فقط براي تو پسرم..... فقط براي تو مادرم....

  براي تو پسرم مي نويسم:   به تو مي فهمانم كه دوستت دارم و او به من مي فهماند كه دوستم دارد.     هر وقت به من احتياج داري به تو مي رسم گويي كاري مهمتر از اين ندارم.   به تو كمك مي كنم كه كشمكش هايت را با پدرت حل و فصل كني.   دوست دارم كارهايي بيش از آنچه وظيفه مادري ام است در حق تو انجام دهم تا بداني كه به تو عشق مي ورزم.   وقتي بزرگ شدي و از خانه ام رفتي همچنان در قلبم خانه داري و هميشه همان پسر كوچولوي محبوب من هستي.   هيچ فرصتي را در اين كه مادري خوب باشم و بخوبي مادري كنم از دست نمي دهم.     براي تو مادرم مي نويسم: ت صوي...
19 خرداد 1392

عکسهای مسافرت کیش -دیماه 91 29 ماهگی

چهار روز رفته بودیم کیش . با وجود محدودیت هایی که بچه ها معمولا تو مسافرت برامون ایجاد می کنند بهمون خوش گذشت اما نتونستیم تفریحات دریایی و جنگ های شبانه رو بریم یا مراکز خرید رو انطور که می خواستیم بگردیم . کنار ساحل مرجان و پیست دوچرخه سواریش عالی بود. همینطور رستوران land food غروب زیبای کیش دو تا عکس از آماده بودن هوراد جونی برای رفتن به مهدکودک (جایی که هر روز صبح هوراد به عشق پریوش جون مدیر مهدکودک  اونجا میره) حسابی دوستای جدید پیدا کرده و هر روز اسماشون رو برای من میگه  تامای   طلا   عسل سوفیا  دریا  احسان  خاله رها   خاله پانیذ   خاله مهشاد و...)...
11 خرداد 1392

در این دو سالی که گذشت....

امروز 20 شهریور 91  است خیلی احساس نیاز میکنم احساساتم رو روی کاعذ بیارم تا به فراموشی سپرده نشن: مادر یعنی موجودی صبور و مقاوم مادر یعنی کسی که بیدار خوابی و کم خوابی رو به جون می خره از پا در نمی یاد و خم به ابروش نمیاره مادر یعنی کسی که وقتی تو دیر  می خوابی و 6 صبح بیدار میشی بازم خوشحاله که یه روز دیگه در کنارته همین که بیدار میشی با حالت زیرکانه بهم میخندی و سلام میکنی تا اوضاع رو مساعد کنی تا بهت نگم بخواب که بتونی راضیم کنی  از اتاق ببرمت بیرون و برات اول صبح سی دی کبا (بی بی انیشتن) بذارم و اینقدر برات ترک رو ها عوض کنم تا اونیکه خوشت میاد رو انتخاب کنی مادر یعنی کسی که هر روز صبح تا بعد از ظهر رو...
11 خرداد 1392

اواخر 27 ماهگی - آبان 91

فرزند عزیزم آن زمان که مرا پیر و از کار افتاده یافتی آن زمان که هنگام غذا خوردن لباسهایم را کثیف کردم یا نتوانستم لباسم را بپوشم آن زمان که صحبت هایم خسته کننده و تکراری می شود صبور باش و درکم کن یادت بیار وقتی کوچک بودی مجبور میشدم چند بار در روز لباسهایت را عوض کنم برای سرگرمی و خواباندنت مجبور میشدم بار بارها یک قصه تکراری را برایت بگویم آن زمان که پاهایم توان راه رفتن ندارد دستانت را به من بده ... همانطور که تو اولین قدمهایت را کنار من برمی داشتی ... از اینکه در کنارت و مزاحم تو هستم خسته و عصبانی نشو. یاریم کن همانطور که من یاریت کردم. کمکم کن تا با یاری و شکیبایی تو این راه ...
11 خرداد 1392

2.5 سالگی

ا گر من بزرگ نمی شدم   موهای مادرم سفید نمی شد اگر من بزرگ نمی شدم    کودک کودکی ام هنوز در حیاط خانه بازی می کرد اگر من بزرگ نمی شدم    غروب جمعه برایم دلگیر نبود اگر من بزرگ نمی شدم     تنهایی معنایش  همان تنهایی در اتاقم بود اگر من بزرگ نمی شدم     هنوز می توانستم عمیق ترین خواب دنیا را  ببینم اگر من بزرگ نمی شدم    هیچ وقت نمی دیدمت ودلم برایت تنگ نمی شد ای کاش بزرگ نمی شدم و همیشه کودک می ماندم یادت باشه کودکی بهترین دوران زندگیه .این رو نوشتم برات که هر روز میگی مامان ببین چقدر بزرگ و قوی شدم ایشاا. همیشه...
11 خرداد 1392

خاطرات 5/1 سالگی

امروز ميخوام تو وبلاگت از شيرين كاريهات بنويسم:   گل پسر من هر روز بامزه تر ميشه 5/1 سالگيش تموم شده و وارد 19 ماهگي شده.  هنوز هم مثل هميشه خيلي سحر خيزه. صبح بين ساعت 6 تا 7 بيدار ميشه  بلافاصله كارش رو مي كنه و مامان بايد ببرش براي شستشو. بعد از حمام بيرون آوردنت خيلي سخته البته اولها سخت تر بود و حالا  با ترفند هاي من راحتتر بيرون مياي  بلافاصله كامپيوتر رو روشن مي كني و صبح زيبات رو با ترانه هاي خاله ستاره اونهم ترانه "پارك" شروع مي كني يه كم نگاه ميكني و نمي كني خلاصه خاموشش مي كني و مياي سراغ من كه بيام ببينم و  بهت بگم دوباره روشنش كن . تلويزيون هم از همون اول صبح حتما بايد روشن باشه يا آهنگهاي خ...
11 خرداد 1392

دومین روز در مهدکودک پازل

دیگه تو خونه نمی شه نگهت داشت. با تحقیق و بازدید بالاخره مهدکودک پازل تو خیابان 23 گاندی رو برات انتخاب کردیم . دیروز 19 فروردین یه ساعت گذاشتیمت دوست داشتی و بازی می کردی امروز هم 2 ساعت موندی امیدواریم کم کم بتونیم فعلا نیمه وقت تا ساعت 12 بذاریمت . کوچولوی نازم دوست دارم . ...
11 خرداد 1392

هوراد در کیدز کلاب - 19 ماهگی

بالاخره قسمت شد ببرمت کیدز کلاب بازی کنی . خیلی خیلی بهت خوش گذشت  فقط آخر ساله و همه درگیر کارهای عیدشون هستن  تعداد بچه ها کم بود و همه از تو بزرگتر بودند ولی خیلی خوب باهاشون بازی کردی و توجشن تولد هستی کوچولو که ٤ سالش تموم میشد شرکت کردی از اول تا آخر وسط میرقصیدی کل دو ساعتی که اونجا بودیم میدویدی از این طرف به اون طرف و تک تک اساب بازیها رو را تست میکردی جالب بود فقط به  آشپزخونه اسباب بازی که برای دختر کوچولو ها بود و  گاز  و ظرف شویی و... داشت کاری نداشتی.   ...
11 خرداد 1392

نوروز 1391 مبارک باد

   گل پسرم امسال دومين عيده كه سر سفره هفت سين تو جمع ما هستي ان شاا.. هميشه سالم و شاد باشي . دو روز قبل از سال جديد ماماني و بابايي و خاله ها و دايي پيشمون بودن خريد رفيتم دور هم بوديم  و روز دوم نهار رو تو رستوران راد  خورديم بابا عليرضا همش دنبال تو پسر شيطون بود همش يا روي ميزها بودي يا در حال دويدن  غذاش رو گرفيتم  آورديم خونه . منم نفهميدم نشسته ايستاده يه چيزايي خوردم و ماماني اينا رفتن سمت همدان و مسافرتهاي عيدشون . ما هم اومديم خونه . چند روز مونده به سال جديد سرما خورده بودي اصلا غذا نمي خوردي كلي حرص خوردم آب دهنت هم همين طور ميریخت  و نمي ذاشتی لباستو عوض كنم . ضعيف شدي ان شاا.. زودتر خوب بشي....
11 خرداد 1392