31 تیرماه 90 بعد از یه سفر یه هفته ای از مشهد بر می گشتیم ساعت 3 پرواز داشتیم هواپیمایی ماهان دو ساعت تاخیر داشت هوراد حسابی خوابش می اومد چون از صبح فقط نیم ساعت خوابیده بود تو صف منتظر بودیم اتوبوس سوار شیم که شرع کرده بود به گریه کردن و به هیچ صراطی مستقیم نبود توی هواپیما هم از خستگی جیغ می کشید و تو بغل وول می زد یه بار هم که با مکافات خوابش برد یه دختر کوچولو جیغ کشید و از خواب بیدارش کرد موقعی هم که هواپیما نشست خلاصه خرابکاری شل و کثیف کردن دست بابا و شلوار سفید من و... خلاصه خیلی سخت بود تا رسیدم خونه.خدا رو شکر که علیرضا همراهم بود. اینم یه عکس اینقدر که گریه کرده چشمهاش قرمز شده. ...