هورادهوراد، تا این لحظه: 13 سال و 8 ماه و 29 روز سن داره

هدیه آسمونی الی و علیرضا

از مهد رفتن و نرفتنت بگم :

1392/3/11 19:11
نویسنده : الهام
1,470 بازدید
اشتراک گذاری

مطلب این سمت رو چون قبلا نوشته بودم و نتونستم به خاطر مشکلات اینترنت بذارم الان می نویسم .

روزهای اول ما خیلی خوشحال بودیم که دوست داشتی و وایستادی اما بعد از چند روز اصلا از بغل من پایین نیومدی وحتی یه لحظه تو کلاس نرفتی هر روز میبردیمت پایین تو حیاط کنار خودمون یه کم بازی می کردی ولی همش حواست به من و علیرضا بود که تنهات نذاریم. گفتیم شاید عادت کنی ولی روزهای بعد هم همین طور بود  و دیگه نبردیمت . حتی یه روز یه ساعت تموم بعد از اینکه دادمت بغل مربی و رفتم گریه کرده بودی ما هم گفتیم ایجوری اذیت میشی و تو روحیه ات اثر میذاره.

علیرضا خیلی خیلی نسبت به تو با ملاحظه رفتار می کنه از من هم بیشتر . میگه شخصیت بچه ها تا سه سالگی شکل م یگیره پس باید طوری اونها رو شکل داد و بهشون توجه کرد تا بعد ها پسر موفق  با اعتماد به نفس و درک و فهم بالا داشته باشیم . ما هیچ کاری رو به زور باهات انجام نمی دیم.

2 اردیبشت 91 است امروز بردمت حمام لگو و ماشینت هم بردیم تا سرگرم بشی یه کم بازی کردی داشتی زود خسته شدی ومی خواستی بری بیرون  خلاصه سرگرمت کردم و از اول تا آخر باهات حرف زدم تا بذاری کارم تموم شه و بریم بیرون. از شعر و صدای حیوونا ی و شمارش اعداد گرفته تا بازی با لگو و دادن شامپو و...

خیی خوشحالم از اینکه حمام بردنت راحت شده واسم و اینقدر تغییر کردی. امروز 10مهر 91 است و دو سال و دو ماهته  دیگه از   آب ریختن روی سرت بدت نمی یاد خیلی خیلی جالب بود که برای اولین بار زیر دوش تنهایی می رفتی و غش غش می خندیدی صورتت رو خشک می کردی و دوباره میومدی زیر دوش.

الهی فدات شم .

پسندها (0)
شما اولین مشوق باشید!

نظرات (0)